علاقه به وطن و عشق به آن در ذات هر انسان پاکبین وجود دارد و انسان به وطن و زادگاه خویش، ارادتی خاص نشان میدهد. شعر همواره و از دیرباز تا کنون آیینهی تمامنمای فکر بشر و تجلّیگاه اندیشهی انسان بوده است و عموماً بشر در قالب شعر، علاقهمندیها و ارادتهای خاصّ خود را نسبت به آنچه در ذهنش بوده، بیان داشته است.
پیش از اینکه دفترِ شعری « من جسم زخم خوردهی یک انتحاریام» به چاپ برسد؛ آفرینشگرِ این گنجینه از شیکاگوی آمریکا و من از تاریکترین نقطهی جهان بهیاد هم افتادیم و از روزنهی پلتفرم «واتساپ» باهم حرفیدیم. استاد احدی در مورد فعالیتهای ادبی، تحقیقی و پژوهشی خود گفت و من از رنجِ روزگار…
«من جسم زخم خوردهی یک انتحاریام»، پنجمین اثر شعری استاد فضل احد احدی است؛ این دفتر شعر، در بهار ۱۴۰۲ از سوی گروه فرهنگی همزبانان، در کابل بهچاپ رسیده است. «من جسم زخم خوردهی یک انتحاریام»، ۶۳ غزل و ۵ مثنوی را در خود جا داده است تا به حافظهی تاریخ ادبیات و شعر معاصر افغانستان بسپارد. پیش از اینکه به بررسی «من جسم زخم خوردهی یک انتحاریام» پرداخته شود، لازم است به چند مسألهای که کلیت این مجموعه را شکل داده است؛ اشاره کنم:
۱- همگرایی، وطنگرایی، روشنگری و روشنگرایی.
۲- رسالتمندی، تعهد، تاکید بر ارزشهای انسانی.
۳- شکایت از درد و رنجِ روزگار، بیزاری از جنگ.
۴- آزادی، آزادهگی و آزاداندیشی از داشتههای این مجموعه و از دغدغههای شاعر رسالتمند ماست.
نام این مجموعهی شعر، از مصراع دومِ بیتِ نخستِ غزلِ سوم برداشته و گزینش شده است. با توجه به اینکه این نام، یکی از مصراعهای شعر است؛ هنرمندانه است و با داشتههای این اثر ارتباط مستقیم دارد. این نام بیانگرِ درد، رنجِ روزگار، جنگ و نابسامانی است که جامعهی ما را به کام خود فرو برده است و شاعر درگیر رهایی از این تاریکاندیشیهاست.
استاد فضل احد احدی، یکی از شاعران رسالتمند و دردمندی است که درد مردمش را با جان و دل درک کرده و صدای ملتِ خود شده است. احدی، غم و اندوه و زخمِ ملت زیر ستم و محکومی را بر دوش میکشد که دایمالعمر در چنین وضعیتِ بی سروسامانی به سر بردهاند. در واقع، شاعر بسیار خوب به رسالتهای خود پی برده است و با بیان شاعرانه و هنرمندانهاش، حق سخن را ادا کرده است.
فضل احد احدی، یکی از شاعران پرکار و نویسندهی خلاقی است که تا اکنون از ایشان هفت مجموعهی شعری به نامهای «سرد مثل پاییز»، «پنجرههای نیمهباز»، «پنجرههای بسته»، «پرستوهای پر شکسته»، «نامت به شاخهی گلِ مریم نوشتهام» و «من جسم زخم خوردهی یک انتحاریام» اقبال چاپ پیدا کرده است.
کارهای تحقیقی و پژوهشی استاد احدی نیز در خور ستایش، تأمل و یادآوری است. «پنجشیریان و یادوارهی رفتهها»، فرهنگ عامیانهی پنجشیر»، اقتباس در سینمای افغانستان»، »تنویر (نمایشنامهی بلند»، «بیش از۵۰ نمایشنامهی کوتاه و بلند»، «بیش از ۶۰ فیلمنامهی کوتاه»، «شخصیتپردازی در داستان-فیلمنامه-نمایشنامه»، «قاموس جغرافیای پنجشیر»، شاعران معاصر پنجشیر (کار مشترک با دکتر حکیم باختری)» و «خلق داستان از طریق شخصیت (نوشتهی ژول سیلبو امریکایی-ترجمه» از جمله کارهای تحقیقی و پژوهشی این نویسندهی خلاق میباشد.
از این شاعرِ دردآشنا و نویسندهی خلاق و مبتکر، مقالههای علمی نیز در دسترس است و از روزنهی نشریههای معتبر ملی و بینالمللی به نشر رسیده است. مقالههای علمی ایشان در زمینهی «جایگاه فیلمنامهنویسی در سینمای افغانستان»، «شکلگیری فیلمنامهنویسی در افغانستان»، «تفاوتها میان اسطوره و افسانه، رابطهی ادبیات و سینما»، «تفاوتها میان اسطوره و حماسه، شاعران معاصر افغانستان، تاجیکستان و ایران»، «نقدی بر فیلم مورچهی تاجیکستان»، «مقایسهی قهرمانان تراژیدی و حماسه در آثار ویلیام، شکسپیر و شاهنامهی فردوسی»، «ریشههای هنر نمایشی در اشعار قهار عاصی» و «بررسی مقایسهای جنبههای نمایشی شعر مسافر سهراب سپهری و یلِ کچکن و اژدهای جهنم قهار عاصی با تأکید بر نظریهی ارسطو» نوشته شده است.
پیش از اینکه به همگرایی و وطنگرایی در این مجموعه بپردازم لازم میدانم چند سخنی را به عنوان مقدمه بر بچینم و مقدمهی بر ورود این مبحث باشد. استاد فضل احد احدی شاعریست کمادعا ولی پرکار. کارهایش از اهمیت و ارزشمندی خاصی برخوردار است. زبان شعری استاد احدی خیلی صمیمی، به دور از تکلف و سفسطهگویی است. خواننده در سرودههایش حل میشود و با سرودههایش همذاتپنداری میکند؛ سرودههایش با زبان شیوا و بیان صمیمی ارایه شده است. شاعر به دنبال نامکشی و در حال بهرهکشی شاعرانه نیست بلکه دوست دارد رسالتش را در قبال مردم و ملتش ادا نماید. زبان گویای مردمش است؛ در واقع سرودههایش بر دلی مینشیند و ماندگار میشود. استاد احدی از بطن مردم برخاسته است؛ نه تنها شعرش از طرفداران زیادی برخوردار است بلکه کارهای تحقیقی و پژوهشیاش نیز از اهمیت و ارزشمندی والایی برخوردار است. استاد احدی مانند سرودههای عاشقانهاش نرم و لطیف و بردبار و مهربان است و همچنان مانند سرودههای اجتماعیاش صمیمی و مهربان.
بیشتر سرودههای استاد احدی در قالب غزل است و تسلط کامل بر این قالب دارد. از هنرِ شاعری و نویسندهگی خلاق برخوردار است. استاد احدی، ادیبی است نکتهسنج، بیانگری است روشنگر، دردمندی است درمانگر و در نهایت شاعری است رسالتمند و متعهد. شاعری که دنیای هنر و شعرش را وقف مردم و ملتی کرده است که در مظلومیت و محکومیت به سر بردهاند. رسالت یک هنرمند واقعی همین است؛ هر هنرمند و شاعری که از این ویژهگی برخوردار نباشد آیندهی روشن و جایگاهی در ادبیات پربار پارسی دری ندارد.
بینش و تفکر و اندیشهی این شاعر، به حدی بلند و بزرگ است که از مرزها عبور میکند، بر مرزبندیهای میان انسانها اعتراض میکند، همه انسانها را به همگرایی و انسانگرایی دعوت میکند. مرزبندیها را پوچ میپندارد و خود را اهلِ سرزمین انسانهای انسانگرا میپندارد. جفرافیا و پیدایشگاه شاعر، حوزهی تمدنی و فرهنگی است که در آن انسانگرایی شبیهی مولانا زیستهاند و آرزوی انسان بودن و انسانی شدن اجتماع را کردهاند. اگر رشتهی سخن را در مورد ویژهگیهای این هنرمند راستین آذین ببندیم؛ قطعاً سخن به درازا میکشد و زبان و قلم مان کوتاهی میکند؛ اکنون به همگرایی و وطن.گرایی این دفتر میپردازیم و با آوردن یکی از شهکارهای ادبی از این دفتر، سخن را به پایان میکشانیم و عاجزی خود را اعلام میداریم.
شاعر روشنگر است و در نخستین سرودهی دفترِ «من جسم زخم خوردهی یک انتحاریام»، اعتراض میکند و از هویتِ پربار فرهنگیاش میگوید و سپس همه را به همگرایی دعوت میکند. آنیکه از هویت و شناسهی پربار ما نمیداند یا خود را به نادانی زده است و توانِ پذیرش حقیقت را ندارد، به عنوان مخاطب قرار میگیرد و شاعر برایش توضیح هنرمندانه ارایه میکند. برایش میگوید تو خیلی خوب از کیستی و چیستی من میدانی! من از بدخشان و هرات و بلخ و سمنگان و بخارا و اصفهانم و از تبعهی ساسانی و سامانی و کرامانی هستم. در واقعیت امر، شاعر رجعت میکند به تاریخ پربار پارسی و شناسهی پارسیزبانان.
استاد احدی در کنار اینکه یک شاعر رسالتمند، نویسندهی خلاق و مبتکر است یک شاهنامهپژوه نیز میباشد. از جغرافیای فرهنگی شاهنامه آگاهی دارد. رغبت زیاد این شاعر به شاهنامهی فردوسی سبب شده است که لحن کلام سرودههایش حماسی گردد، اقتدارمند حضور یابد و به بیان حقایق تاریخی-فرهنگی بپردازد.
از محتوای نخستین غزل این دفتر پی میبریم که شاعر سه شاخصهی برجسته را در این غزل بازتابِ هنرمندانه داده است.
فراخواندن مدعی به بازخوانی و درستخوانی هویت پربار پارسی دری.
همگرایی پارسی زبانان.
وطنگرایی، درس عشق و آزادهگی.
هدف شاعر از این فراخوان این است که تاریخ باید خوانده و بررسی شود. نیت و خوی و عادات اقوام برملا گردد، حس وطندوستی و وطنگرایی اقوام بازتاب داده شود. شاعر، مدعی را به بازخوانی و درستخوانی هویت پربار پارسی دری فرا میخواند؛ در ادامه توضیح ارایه میکند، میداند که از روی جهل و نادانی که دارد/دارند؛ هرگز نمیخواهند، اگر بخواهند اعتراف بر حقایق نمیکنند. در ادامه، غزل دوم را با مطلع: دیدی چه سهل و ساده وطن را فروختند/ این خانهی قدیم و کهن را فروختند/ بستند تا ابد دهنِ اعتراض را/ از لب تمام حرف و سخن را فروختند…. غزل دوم با این محتوا بیانگرِ این است که تاریخ خوانده نشد، بررسی نگردید، فعل و افعال اقوام برملا نگردید، حس وطندوستی و وطنگرایی همهگان افشا نگردید تا در نتیجه ما شاهد چنین سرنوشت شدیم. شاعر بازهم پرسشی و اعتراضگونه میپردازد و بسیار هنرمندانه میگوید: دیدی چه سهل و ساده وطن را فروختند؟!
همانطوری که گفته آمدیم، آفرینشگرِ مجموعهی «من جسم زخم خوردهی یک انتحاریام»، هنرش را در خدمت مردم و بیان حقایق گذاشته است و بر حقیقتگویی میپردازد و از مصلحتاندیشی و مصلحتگرایی عبور میکند؛ چون این مصلحتاندیشی و مصلحتگرایی ما را به قهقرای نابودی کشانده است و امروز نتیجهاش را با چشمان خجلِ خود میبینیم…
استاد احدی داد عدالتخواهی و عدالتطلبی سر میدهد، از درد و رنج روزگار شکوه میکند، از درمان درد مظلومان و به حاشیه کشانیده شدهگان میگوید، از هر دلِ دردمند و از هر دیدهی اشکبار سراید…
موضوع و محتوای اکثریت سرودههای مجموعهی شعری «من جسم زخم خوردهی یک انتحاریام»، اعتراضی، روشنگرانه، عدالتطلبانه، انسانگرایانه و وطنگرایانه و حس وطن دوستانه است. این شاخصهها در تمام سرودهها موج میزند و بیانگرِ اصالت و رسالت شاعر راستین است.
شاعر، روشنگر است و روشنگرایی را تعلیم میدهد. ملت و پیدایشگاهاش را یوسفی میخواند که از یاد قافله رفته است و این از یاد رفتهها در خون میتپند، ظلم و جهالت حاکم و حکمفرماست. با آنکه شاعر دور از وطن است؛ اما آغوش پرمهرش را میستاید و از نا بسامانیهایی که در اینجا حاکم است سخن میزند، اعتراض میکند و مبارزهی مدنی به راه میاندازد.
از زمانههای از دست رفته، از فقر و گرسنهگی، از آوارهگی و پریشانی سخن میزند و سخن را به درجهی اعلا و به مرحلهی تکامل میرساند. سفرهی خالی امید و موج ناامیدی را به فصل پاییز تشبیه میکند؛ اما قرینهها به ما میگویند که پس از فصل سکوت و سرما، بهاری در راه است و جوانههایی در کار. آمدن بهار و جوانه زدن از خلقِ امیدها و دلداریهای شاعر است که درد ملتش را با رگ و خون و پوست خود درک میکند و با خود تا دورترین نقطهی دنیا حمل کرده است.
شاعر، ستمدیدهگی و مظلومیت این ملت را بازتاب داده است و خود گریبانگیر شاعر نیز است. شاعر از بطن همین اجتماع نابسامان برخاسته است و تجربههای زیسته و دیدهاش را بیان میدارد. قطعاً این همه درد و رنج و غم و غصه از لبانِ مان خنده را گرفته است و شادی از ما کوچیده است.
ما نسل ستمدیده و مظلومِ زمانیم
دردی همه را حیف که ما تجربه کردیم
جز درد و غم غصه و جز آتش و وحشت
ما شادی و لبخند کجا تجربه کردیم؟
یگانه دغدغهی اصلی شاعر در سرودههای این مجموعه، تشویق به همگرایی و دعوت به یکی شدن و ملت شدن است؛ همچنان هویت و شناسنامهی پارسی زبانان در اولویت قرار دارد و به معرفی و بازتاب آن میپردازد. در کل عرض شود که استاد فضل احد احدی، یکی شاعران رسالتمند، آگاه، متهعد، خلاق و مبتکری است که جایگاهِ ویژهای در شعر و ادبیات معاصر دارد. یک سر و گردن از همروزگارانش بلندتر است و یک سر و گردن بلندتر حرکت کرده است. زبان شعرش شیوا و رسا و صمیمی است؛ تکلف در سخنش دیده نمیشود. سچهگی زبانِ شعرش سبب شده است هر ذوقمند شعر از سرودههایش استقبال گرم کند. بومیگرایی و آوردن گفتارهای عامیانه از ویژهگی دیگر شعر این شاعر است.
استاد احدی، از میان شاعران معاصر افغانستان نخستین کسی است که با رویکرد همگرایی شعر سروده است و بعدها دیگران با الگوبرداری و تقلید از این انسان بیآلایش، چنین شعرها را سرودهاند. استاد احدی برای احیای دوبارهی جغرافیای فرهنگی تاکید میکند و سرودههایش گواهِ این ادعا است. مرزبندیها را بر سود هیچ ملت و هیچ پارسی زبان و پارسیگرا نمیداند. همه را به انسانگرایی و انسانمحوری فرا میخواند.
نمودِ همگرایی در مجموعهی شعری «من جسم زخم خوردهی یک انتحاریام»
تله بگذاشته دشمن دمِ پای من و تو
در گلوها خفه کردهست صدای من و تو
هموطن! تا تو ز بیگانه مدد خواستهیی
تیره گشتهست دگر حال و هوای من و تو
از همان لحظه که بین من و تو تفرقه شد
سرد و بیحال و خنک گشته فضای من و تو
تا که بر صورت و بر فرق دگر کوبیدیم
میله کردند در اندوه و عزای من و تو
عوض راکت و بم، شاخه گلی هدیه بکن
همه حیران شود اینگونه برای من و تو
تا در آغوش نگیریم و برادر نشویم
پس اجابت نشود ذکر و دعای من و تو
من و تو یک تن و یک روح و روانیم، عزیز!
سر دشمن بزند درد و بلای من و تو
قریه و خانه و بام و درِ ما مشترک است
تا نیایی به خود این است سزای من و تو
///
بغچهای از سرگذشت و خاطرات آوردهام
یک سبد لبخند از شهر هرات آوردهام
از جلال آباد هم عطرِ گلِ نارنج را
بهر تو از کندهار آبِ حیات آوردهام
کشمش از غزنی برایت تحفه، توت از پنجشیر
یک کمی از شهر مولانا نبات آوردهام
از سیاهمو و جلالی، از ضحاک و رابعه
قصهی شهمامه را با جزییات آوردهام
بیگمان ما را برادرها به چاه انداختند
نردبان عشق را بهرِ نجات آوردهام
قصهها دارم من از هر گوشهی این سرزمین
بوی عشق از چار سوی سرحدات آوردهام
هموطن! بگذار دستت را به روی دست من
راه حل از بهرِ صلح و از ثبات آوردهام
گریه را بس کن، برایت تحفه دارم هموطن
خنده را از بهرِ دفع مشکلات آوردهام
///
مثلِ بلخ و اندراب از چشمِ من خون میچکد
حالتِ پنجشیر را نگذار گورستان شود
///
از پشتِ قلههای جهان سر برآورید
با فکرِ ناب و طرحِ کلان سر برآوردید
///
نمودِ وطنگرایی در مجموعهی شعری «من جسم زخم خوردهی یک انتحاریام»
«وطن به عنوان یکی از مولفههای هویتسازِ هر ملتی مطرح است؛ بنابراین دفاع و حفظ از آن میتواند مهم باشد. وطندوستی در شعر پارسی دری، جلوهی ویژهای دارد و در هر زمان که وطن مورد هجوم بیگانهگان قرار گرفته است، شاعران دست به قلم شدهاند و در وصف آن اشعار و منظومههایی شیوا و بلیغ سرودهاند».
این خاک اگر جایگهِ مادر تان است
زین بیش دگر دشت و دمن را نفروشید
از خاکِ وطن سرمه بسازید و بمالید
گل سرزده در باغ، چمن را نفروشید
///
به حالِ زارِ تو خون گریه میکنم هر شب
جدا و پاره و از هم گسستهای میهن
///
غزنه و بلخ و بدخشان و سرپل خونین
فاریاب و کنر و لوگر و کابل خونین
آسمانِ وطن از ابر سیه پوشیده
پیکرِ خفته و بیحالتِ زابل خونین
///
بنگر چهگونه بیسر و بی پا و تن شدیم
بیخانهمان و در به در و بیوطن شدیم
///
آفتاب از آسمانِ کشورم دزدیدهاند
خواب را هر شب ز چشمِ مادرم دزدیدهاند
///
دردِ کابل نیست، این دردِ بزرگی پارسیست
از هریوا رفته تا فرغانه را آتش زدند
///
مرا به زیر درختان توتِ قریهی ما
به زیر سایهی دیوار دفن کنید
///
مادر! میانِ غلغله تنها نسوختم
احساس میکنم وطنم را دریدهاند
///
لندن و پاریس و مسکو کی شود خاکِ هری
درهی پنجشیر و ورزاب و خُزستانم برید
///
وطن همیشه سبز و عاشقانه خواهمت
همیشه سر بلند و جاودانه خواهمت
///
وطن! پوشیده ابرِ غم فضای آسمانت را
وطن! بستند یکبارِ دیگر دست و زبانت را
در اخیر، چاپ این مجموعه و مجموعهی شعری «نامت به شاخهی گلِ مریم نوشتهام» را مجدداً خدمت استاد احدی گرامی خجسته و شادباش عرض میکنم. یکی از سرودههای ناب این مجموعه را در اینجا میآورم تا مهر تایید بر این مبحث و گفتوگو باشد.
من پورِ بلخ و سغد و سمنگانیام هنوز
رزمآوری شجاع خراسانیام هنوز
جاریست خونِ خسروِ پرویز در رگم
حماسهسازِ دورهی ساسانیام هنوز
رستم نمرده، آرش و سهراب زندهاند
اسطورههای عصرِ درخشانیام هنوز
هر جا درفش کاوه بلند است او منم
من پهلوانِ دورهی شاهانیام هنوز
جسمم ز کابل است و بخارا روان من
من از سپاهِ دورهی سامانیام هنوز
هرچند زخمهای تنم تازه است و لیک
لبخند لحظههای پریشانیام هنوز
از بادهای ساده نلریزده قامتم
ناجی درد دورهی توفانیام هنوز
تا قهرمان قصه ابومسلم است و من
نه مردهام، نه قصهی پایانیام هنوز
بامِ جهان قلمرو حاکمیتِ من است
من مردِ با غرورِ بدخشانیام هنوز
مرزی اگر کشیده زمان بین مان؛ ولی
من از خجند و مشهد و ختلانیام هنوز
من از هرات و تو ز بخارا و اصفهان
میدانمت مگر تو نمیدانیام هنوز
هرچند از چنین همه اوصاف کوچکم
فرزند با وقارِ کرامانیام هنوز.