پیش از اینکه به معرفی و بررسی دفتر شعری «پرندهی خیال» بپردازم، میخواهم بگویم: در ادبیات چیزی بهنام بد و بدتر وجود ندارد؛ هر آنچه که وجود دارد از جنس زیبا و زیباتر است. شعر طغیان است و عصیانگری میکند، فراتر از ساختارها میرود و ساختارها را به هم میزند.
مصلحتگرایی و رسمگرایی، نه به سود شاعر است و نه به سود شعر. شعر را به حال خودش باید گذاشت تا به سرحدِ شعریت برسد. ساختار شعر عروضی خودش دایره مانند است، شاعر مجبور به چرخیدن در داخل همان دایره است. پس اگر دایرهی دیگری را ما ایجاد کردیم و نگذاشتیم که ذهنِ شاعرانهی ما طغیانگری کند، قطعاً از جانمایهی آن شعر کاستهایم. ذهن شاعر باید وحشی باشد، گاهی به دره و گاهی هم به دریا بزند، کشف کند و تصویرهای تازه بیافریند.
هدف از نوشتن و نویسندهگی، پی بردن به معنای واقعی زندهگی است؛ شعرِ زمانِ ما باید تولید معنا کند. در روزگاری قرار داریم که تهی از معنا است؛ باید معناگرایی شود تا این روزگارِ تهی از معنا، معنامند گردد. شعر باید تحول ایجاد کند؛ از تحول درون و فردی گرفته تا تحول اجتماعی. شاعرِ رسالتمند با شعر خود در پی معنامندی زمان و تحولِ روزگار است. دغدغهی ما چهگونه گفتن باید باشد. دانش این را داشته باشیم که چه را چهگونه بیان کنیم. بیان یک موضوع با شیوههای متفاوت، زمینهی یک روش را فراهم میکند.
در مورد نام این دفتر: «پرندهی خیال» نام بسیار هنرمندانه و شاعرانه است. در گزینش نامِ کتاب، دقت و تامل لازم است چون تأثیرگذار است؛ اما آنقدر جدی و مهم هم نیست. آفرینشگر از لای آفریدههایش یا از بطنِ موضوع و محتوای کارهایش، یک نام بر میگزیند یا بیرون از متن و محتوای کارش بر میگزیند. سالار عزیزپور، یک رمان دارد بنام «نامش را خودت بگذار». اگر به گزینش این نام توجه کنید پی میبرید که آفرینشگر، در گزینش نامِ کتابش چقدر صاحب صلاحیت است. باور من بر این است که در گزینش نام باید دقت و تأمل شود؛ دقت و تأمل بر این شود که نامِ یک اثر، باید کوتاه و در عین حال معنامند و در ارتباط به درونمایهی کتاب باشد.
«پرندهی خیال»، نخستین دفتر شعری صبغت الله نازل است که در تابستان ۱۴۰۲، از سوی گروه فرهنگی همزبانان در کابل چاپ شده است. ویراستاری و برگآرایی این دفتر را اسماعیل لشکری به عهده داشته است.
پرندهی خیال ۴۶ سروده را در خود جا داده است؛ این سرودهها، همه در قالب غزل استند. سرودههای این دفتر از لحاظ محتوا، حاوی پیامهای آموزنده است و جنبهی تعلیمی دارند؛ شاعر در اکثر این سرودهها به مثابهی یک ناصح حضور یافته است. غزلیکه در پوشِ این دفتر آمده است؛ جنبهی تعلیمی دارد، انگیزه دهنده است و روشنگری میکند. این غزل، خواننده و مخاطب را به مداراگری، صبر و استقامت نیز دعوت مینماید.
از اینکه این دفتر، از نخستین تجربههای شاعری آقای نازل میباشد؛ قابل تحسین و ستایش است. همانطوری که لشکری گرامی در قسمت معرفی شاعر، به کارهای بعدیاش امیدواری کرده است، ماهم امیدواریم که کارهای بعدی این آفرینشگرِ پر شور و شوق و ذوق پختهتر خلق شود.
موضوع و محتوای اکثریت سرودههای دفتر شعری «پرندهی خیال» عاشقانه و در عین حال، حاوی پیامهای انسانی است؛ همچنان پیامهای بهتر زیستن را با خود حمل میکنند. ذهنِ این آفرینشگر، آهنگین است؛ وزن را خوب شناخته است. سرودههای این دفتر، دچار مشکل وزنی نیستند؛ اما شاعر در قسمت گزینش قافیه دچار شک و تردید وسواس است؛ قافیهها کمتر طبیعی آمدهاند و بیشتر قافیهسازی شدهاند. زبان شعری نازل، نه معاصر است و نه کلاسیک! تلفیقی از این دو است؛ حتا در بدنهی یک شعرش، این دو دیده میشود. شاعر سعی بر معاصر شدن زبان شعری خود دارد ولی از اصطلاحات و عوامل سبکسازِ دورهی کلاسیک رهایی ندارد.
واژههای مأنوس و نامأنوسِ زبان عربی بیشتر کاربرد پیدا کرده است. فکر میکنم سه مسأله سبب شده است که واژههای عربی، بیشتر به کار برده شود:
۱- اینکه رشته و تخصص شاعر، شرعیات است، بیشتر با متون عربی آشناست و درگیری دارد.
۲- تمایل شاعر به سبکِ کلاسیک و گرایش زیادی به شاعران گذشته.
۳- مسألهی سوم ذوقزدهگی است. ممکن شاعر سعی کند مخاطبین خود را به حیرت وا دارد تا مخاطبین به تسلط وی بر زبان عربی پی ببرند و به واه واه و به به بپردازند. من به نقشِ گزینهی نخست بیشتر معتقدم!
تکرارِ احسنت، شنیدنی و خواندنی است؛ هر تکراری شنیدنی و خواندنی نیست. شعر صدای شاعر است، صدای شاعر زمانی شنیده و پسندیده میشود که نو باشد و تازهگی داشته باشد. هر شاعرِ معاصریکه به تقلید از شاعران کلاسیکسرا شعر میسراید، خوانده نمیشود؛ وقتی خوانده نشد، شنیده نمیشود. شاعر و نویسندهی معاصریکه به تقلید از شاعران گذشته میسرایند و مینویسند، جسما در روزگار معاصر و روحا در روزگار و عصر گذشته زندهگی میکنند. فردوسی، مولانا، سعدی، حافظ، بیدل و… از بهترینهای زبان و ادبیات پربار فارسی دری استند؛ بینش و تفکر خود را با شیرینترین شیوه بیان کردهاند. هیچکسی در هیچبرههای نمیتواند با این بزرگمردان همپایهگی کند. بنابراین، شاعر معاصر به روزگار خود توجه داشته باشد و با زبان عصر خود سخن بزند تا شدایش خوانده و شنیده شود. برگردیم به “پرندهی خیال”…
آوردن عنوان در یک شعر، نه الزامی است و نه روشمند؛ در صورتیکه اگر یک سروده، عنوان نداشته باشد از ارزش شعر کاسته نمیشود. آوردن عنوان یک روش کلاسیک است؛ آوردن و نیاوردنِ عنوان در شعر، ذوقی است. سرودههای «پرندهی خیال» هم عنوان دارد و هم شمارهگذاری شده است؛ نوشتن «یک و دو سه و…» بر پیشانی سرودهها، یک کار ذوقی است، بهتر بود یکی از اینها میآمد یا هیچ نمیآمدند.
فتحه، کسره و ضمه از جملهی نشانههای نگارشی محسوب میشوند. در کابرد این نشانهها باید دقت صورت گیرد. بهتر است در جاهایی کاربرد پیدا کند که خواننده دچار غلطخوانی نشود. مثلاً خوانندهی کمسواد، واژهی «گُل» را «گِل» نخواند؛ در این موارد، بهتر است رعایت شود؛ در جاهاییکه امکان غلطخوانی وجود ندارد نیاز به رعایت این نشانهها نیست.
اشارهها:
در مصراع دومِ بیتِ نخستِ غزلِ شماره سوم، واژهی «منِ»، «منی» آمده است؛ بهتر بود با کسره میآمد. آمدی طرح شرانگیز زمان شد ممنوع/ حسرت و بغضِ منِ دلنگران شد ممنوع. اگر توجه کرده باشید در اینجا «منِ» خوانده میشود نه «منی».
و در بیت پنجِ همین غزل، بهتر بود بهجای واژهی «قشنگم»، «مثالم» میآمد. توجه کنید به بیت: با تو ای دلبرِ بی مثل و قشنگم، اینک/ فکر آینده و ماضی جهان شد ممنوع.
در مصراع دومِ بیتِ دوم غزل شماره چهارم، نشانهی کامه بعد از واژهی عمر باید میآمد نه بعد از واژهی پایان. توجه کنید به بیت: بیقراری، انتظاری، یأس و دلتنگی، جنون/ هر دقیقه، ثانیه، یک عمر، پایان نیستنیست.
یکی از ویژهگیهای شعر نازل آوردنِ کلمات یا گفتار عامیانه است؛ در چندین جا کابرد پیدا کرده است. یک نمونهاش «جر و بحث» است. اما واژهی بحث با واج «س» آمده است که غلط است. مراد از بث اختصار شدهی بحث است. در بیت پنجم غزلِ پنجم آمده است، به بیت توجه کنید: هرچه رسد ز غم به من، حسرت آن نمیکنم/ من که صبور پیشهام، در «جر و بس» نمیشوم.
آوردن پینوشت هم از روشهای کلاسیک است. نویسنده یا ویرایشگر یک واژهی غریب عربی را معنی کرده است، این از لطف شان بر میآید؛ ولی بهتر است خواننده را تنبل و مفتخور نسازیم. خواننده باید به تحقیق و مطالعه بپردازد تا هم ثواب به دست آید و هم خرما.
در بیت دومِ غزلِ شماره ششم، کلمهی ترکیبی «دیوانهوار» جدا نوشته شده است؛ بهتر بود با رعایت نیمفاصله میآمد. «دیوانه» نیمفاصله و «وار». به بیت توجه کنید: با دیدههای نمزده، من صدهزار بار/ دیوانه وار، شایق دیدار توستم.
واژهی «مهنا» در مصراع نخستِ بیتِ نخستِ غزل هفتم، غریب است و کاربرد زیادی در زبان فارسی ندارد. معنی این واژه را در پینوشت: گوارا و خوشآیند آوردهاند. اگر من میبودم جای این واژه، واژهی »زیبا» را میآوردم؛ هم جا افتاده است و هم از لحاظ وزن کدام مشکلی ایجاد نمیکرد.
در مصراع دومِ بیت پنجمِ غزلِ دهم، بعد از واژهی «ماه» کامه اضافی است. به بیت توجه کنید: خواستم وصف کنم چهرهی زیبایت را/ ماه، را در دل گردون به مثل آوردی.
عرض کردم که شاعر، فهم و دانش زبان عربی را دارد و از واژههای این زبان بهره جسته است. یگانه مشکل شاعر در قافیهسازی است. ذخیرهی واژگانی شاعر از زبان پارسی کمتر است و این به وسیلهی بیشتر مطالعه کردن رفع میشود. شاعر به ناگزیر از واژههای نامأنوس در قافیه به کار برده است. توجه کنید به بیتی که قافیهسازی شده و در ادامه بیتی را میآوردم که قافیه طبیعی جا افتاده: بی تو تمام ثانیهها غمگساری است/ دنیای من به سانِ داج و تاری است/ گاهی به یاد لحظهی دیدار ما و تو/ از دیدههای خستهی من اشک جاری است.
اگر واژهی «خوب» در مصراع نخستِ بیت ششمِ غزل یازدهم، پیش ازواژهی «نیست» میآمد؛ بیت روانتر میشد و همچنان نیاز به آوردن کامه نبود. بیت را اینجا نقل میکنم: هرچند نیست خوب، شرایط؛ ولی همیش/ چشمم به راه آمدنت انتظاری است.
نشانههای نگارشی، به ویژه کامه بیشتر کاربرد پیدا کرده است. در بعضی جاها نیاز نبوده که آورده شود. اگر در بیت زیر توجه کنید میبینید که آوردن کامه بعد از واژهی «من»، چندان مهم نبوده است و همچنان واژهی «دلی» باید با کسره میآمد نه با واج «ی»: خود را اسیر حرف دلی دیگران مکن/ بر قول عاشقانهی من، اعتقاد کن.
همچنان در بیتِ دومِ غزلِ چهاردم، آوردن کامه بعد از طرح درست نیست؛ جا داشت اگر بعد از واژهی «خوشت» میآمد. واژهی طرح با کسر خوانده میشود. طرحِ ایده کن. به بیت توجه کنید: امروز با خیال خوشت طرح، ایده کن/ فردا به پای قوت خویش ایستاده باش. این غزل سرشار از جنبههای تعلیمی و انگیزشی است. انسان را به آینده امیدوار میسازد البته اگر در نیل آرزوهای خودش با اراده باشد.
واژهی «نازنینا» اگر در ابتدای مصراع دومِ بیتِ ششمِ غزلِ هفدههم میآمد از نظر من زیباتر میشد. به بیت توجه کنید: نیست پروای مرا از عایق و نی ترس راه/ چونکه وصلت نازنینا! غایت و منظور شد.
آوردنِ اصطلاحات یا گفتار عایمانه را یکی از ویژهگیهای شعر نازل خواندیم؛ در بیت هفتمِ غزلِ هجدههم اگر نگاه کنید میبینید که اصطلاح «تیت و پرک» چه قشنگ جا افتاده است. البته این اصطلاح را شاعران دیگر نیز استفاده کردهاند و چیز تازه نیست. فکرها تیت و پرک، جملهگیِ ما محزون/ آه، از این غمکده منفور، کجا باید رفت؟ کامهی بعد از واژهی «آه» هم اضافه است.
سر بر هزار معضله و ماجرای نحس/ اینجا وقوع فاجعهها احتمال نیست. وقتی مصراع نخست این بیت را خواندم، یکی از بیتهای مثنوی کاوه جبران در ذهنم تداعی شد: سر بر هزار مساله و ماجرا زدم/ بر هرچه شعر و فلسفه بود پشتِ پا زدم. اگر من میبودم بهجای واژهی «معضله»، «مسأله» را میآوردم. حداقل روانتر و سادهتر میشد.
واژهی اصلن در مصراع نخستِ بیت پنجم غزل بیستم، با واج «ن» است و در دیگر جاها دو زبر یا همان تنوین بهکار رفته است. بهتر است به صورت یک دست و یکسان باشد. همین واژه در غزل نوزدهم با تنوین آمده است.
شوکتِ عاطفه بسیار بلند است و رفیع/ پس به آهنگ هوا کوچک و پایان نکنید. واژهی «پایان» معنی درست افاده نمیکند. منظور شاعر از پایین است نه پایان. واژهی پایان از روی ناگزیری و برای قافیهسازی آمده است. پیشنهاد میکنم در عوض واژهی «لرزان» را جابهجا کنید تا افادهی معنی کند.
زمانیکه نشانههای نگارشی را رعایت میکنیم و در جای درستش به کار میبریم؛ چسپیده با واژهی پیش از خود نمیآید. مثلاً جملهی ما تمام شده است، نقطه میگذاریم بعد از نقطه اگر نوشتیم با یک اسپیس یا فاصلهی کامل شروع به نوشتن میکنیم. نشانههای نگارشی باید با واژهی قبل خود چسپیده بیاید. همچنان واو عطف هم با یک اسپیس یا فاصلهی کامل میآید. واو عطف در بیت چهارم غزلِ شماره ۲۷ چسپیده با واژهی شهد آمده است و در بیت ششم هم نشانهی نگارشی کامه جدا از واژهی قبل و چسپیده با واژهی بعد خود آمده است.
«لاتبالی» به عنوان قافیه بیت ششمِ غزلِ ۲۸ آمده است و در پینوشت، مترادف لاابلای آمده است. زیباتر میشد اگر لاابالی میآمد نه لاابالی. این واژه هم جا افتاده و شناخته شده است و هم نیاز به پینوشت، نمیشد.
عنوان غزلِ ۳۰ «دلگیر از جدایی» است. واژهی دلگیر در عنوان، بدون رعایت نیمفاصله و در آغاز بیتِ نخست با رعایت نیمفاصله آمده است؛ بهتر بود که در عنوان هم با رعایت نیمفاصله میآمد. همچنان پسوند جمع ساز پیوسته با واژهی قبل خود میآید؛ اما در عنوان غزل شمار ۳۱ جدا نوشته شده است.
حذف «بود» از بیت سومِ غزلِ شماره ۳۱ کدام مشکلی ایجاد نکرده است و زیبا جا افتاده. به بیت توجه کنید: نه راه مانده که تا زندهگی کنم اینجا/ نه جای باش بُود، سطح این جهان تنگ است.
واژهی «دریغ» در بیت پنجم غزل شماره ۳۳ «دریع» شده است. یعنی بهجای واج «غ»، «ع» تایپ شده است. بیهوده رفت زندگیام صاحبا! دریع/ فرصت دوباره ده که دلم پارسا کنم.
شاعر عاشق است و اکثر سرودههای این دفتر عاشقانه است. شاعر در غزل شماره ۳۵ جدایی را به مرگِ دردآور تشبیه کرده است یا جدایی را مرگِ دردآور خوانده است. لجن گرفته وجودم ز دردِ مرگ آور/ ضعیف و لاغر و غم بیشمار، دلتنگم. کار بسیار قشنگ و تازهای است.
لطفاً کلام عُنف و تشدد به من مزن/ از حس دردناک جدایی سخن مزن. ای کاش به جای واژهی عنف واژهی زشت کاربرد پیدا میکرد. این واژه در پینوشت زشت معنی شده است؛ از لحاظ وزن هم دچار مشکلی نمیشد این بیت. همچنان آوردن نشانهی کامه بعد از قافیه هم چندان لازم به نظر نمیآید. مصراع بعدی: از حس دردناک غریبی را که میخوانیم بازهم بیتی از کاوه جبران را در ذهن تداعی میکند: از حس دردناکِ خودم، کودکِ خرت/ اصلاً بلای بد شده این بچه بر سرت.
لطفاً مرا ببخش که اغراق میکنم/ اما دگر تو چانهی خاطر شکن نزن. آوردنِ واژهی «چانه» یکی از اصلاحات گفتاری دیگر است که در اینجا قشنگ جا افتاده است.
ای وای در گذشتهی سابق بدون تو/ جایم کنار و حاشیهی دار بود. بیت چهارم غزلِ ۴۱. گذشتهی سابق را لااقل من نفهمیدم. من گذشته و سابق خواندم.
سخن پایانی: باور دارم که نازل عزیز در زمینهی شعر جدی کار میکند. در کارهای تازهاش پختهتر حضور یافته است. سرودههای این دفتر در میان زبان کلاسیک و معاصر راه میروند. واژههای مانوس و ناموس عربی دیده میشود. ترکیبهای تازه و بدیع، تصویرسازیهای آبدار کمتر به چشم میخورد. این دفتر از شعریت و ادبیت برخوردار است. مجدداً چاپ این دفتر شعری را به نازل عزیز خجسته و شادباش عرض میکنم. از استاد لشکری گرامی هم ممنونم که همیشه انگیزهدهنده و تشویق کننده حضور داشته است و کارهای بسیار ارزشمندی انجام داده است. با خواندن سه بیت سخنانم را به پایان میرسانم. شاد و کامگار باشید عزیزان.
چهقدر شرح دهم با روان بشکسته/تمام فلسفهی تلخِ نارسایی را
///
لطفاً مرا ببخش که دستم نمیرسد/ تا عاملین دردِ تو را غرقِ خون کنم
///
آخر که نیستنیست نظیرم که نیستنیست/ با خاطرات و یاد کسی خسته هیچکس.