مشارکت و همدیگرپذیری؛ تنها راه حل بحران افغانستان

میثم کریمی: نویسنده و پژوهشگر مسایل فرهنگی

 

مقدمه

همدیگر پذیری به معنی توانایی تحمل تفاود دیدگاه های همدیگر بوده، یک فرایند مهم و تاثیر گذار است که در تامین صلح و آرامش در بین ملت ها نقش مهم را بازی می کند.

بشر از دیر زمانی به اهمیت آن در راستای جلوگیری از خشونت و جنگ پی بردند، این مبحث پس از دوران جنگ اول و دوم جهانی از اهمیت بیشتر برخوردار گردید؛ سپس توجه محقیقان مختلف را برای انجام مطالعات در سراسر جهان بخود جلب کرد.

در افغانستان اندیشه همدیگر پذیری، زندگی در فضای مسالمت آمیز در دوره حکومت امانی آغاز و فراز و فرودهای را پیمود، پس از فروپاشی حاکمیت حزب دموکراتیک خلق افغانستان و حضور مجاهدین در عرصه سیاسی، روحیه تفاهم، مدارا و همدیگر پذیری به شدت آسیب پذیر شد. حتی بعد آن افغانستان درگیر جنگ داخلی خونین گردید، منشا آن را میتوان در اندیشه قدرت طلبی جناح های قومی، مذهبی و حذبی مجاهدین یافت.

ترویج همدیگر پذیری در کشورهای پس از جنگ و گرفتار منازعه زمان گیر و دشوار است. بدون یک استراتیژی دقیق نمی توان چنین ملت را متحد ساخت. در کشور همانند افغانستان به دلیل کثرت اقوام  و موقعیت ویژه جغرافیایی آن، که از چهار طرف توسط شش کشورآسیایی محاط گردیده است، از اینرو هر کشور که دارای چنین موقعیت باشند از استراتیژی همسایگان اش متاثر میگردد.

بحران همدیگر پذیری در افغانستان

در کشور که تعدد فرهنگی، اندیشه ها و برداشت های متفاوت و بعضا متضاد از زندگی اجتماعی، موجود باشد میتواند فرصت های زندگی مسالمت آمیز و مترقی را در کنار همدیگر فراهم کند؛ هم میتواند تهدید برای بقای همدیگر تلقی گردد.

پروسه مدرنیزاسیون در زمان حکومت امانی آغاز و فراز و فرودهای را پیمود، با به قدرت رسیدن سردار محمد داودخان ،که حمایت اتحاد جماهیر شوروی سابق را پشت سر داشت، می خواست با اجرای اصلاحات اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی افغانستان سنتی را نابود،این کشور را با آهنگ پیشرفت ها و اتحاد ملی همنوا سازد؛ این عملکرد وی، با مخالفت قشر سنتی جامعه و عالمان دینی که در کشور پاکستان فراری بود مواجه گردید، به تعقیب آن کودتای( ۷ ثور ۱۳۵۷) حذب دموکراتیک خلق افغانستان و جنگهای داخلی فاصله اجتماعی میان مردم را بیشتر کرد. با فروپاشی حکومت حزب دموکراتیک خلق؛ برای نخستین بار حاکمیت سیاسی افغانستان در دست حزب جمعیت اسلامی به رهبری برهان الدین ربانی قرار گرفت، احزاب دیگر که نمی توانست این شرایط را تحمل کند با به راه انداختن جنگ های داخلی (۱۳۷۱ـ۳) ش، بار دیگر افغانستان را دچار آشوب و ناامنی کرد.

با آنکه کشمکش ها میان گروهای مجاهدین پابرجا بود و هر روز از مردم افغانستان قربانی می گرفت، با وجود این نابسامانی ها در  سال ۱۳۷۴ش، گروه طالبان اعلام موجودیت کرد. در زودترین فرصت ممکن توانست خود را در عرصه سیاسی افغانستان نمایان سازد.

با به قدرت رسیدن رژیم طالبان دانشگاه ها تعطیل، دختران و زنان ازحضور به خیابان ها، آموزش و اشتغال منع گردید. برعلاوه آن محدودیت های مذهبی و اجتماعی به وسعت گسترده تر و خشن تراعمال گردید، در این برهه از زمان ملت افغانستان گرفتار ایدولوژی بنیاد گرایی شده بود که مانع رشد فکری، علمی و اجتماعی پنداشته میشد.

تحولات یازدهم سپتامبر سال ۲۰۰۱ میلادی و مورد هدف قرار گرفتن برچ های دوقلو در ایالات متحده آمریکا، به سلطه رژیم بنیادگرای طالبان در افغانستان نقطه پایان بخشید؛ به تعقیب آن حضور نظامیان ناتو در افغانستان، فصل تازه را در تاریخ سیاسی، اقتصادی و اجتماعی افغانستان رقم زد. بازگشایی مکاتب و مراکز آموزشی به روی دانش آموزان، برگزاری انتخابات بر اساس اراده مردم، گسترش رسانه های جمعی در کشور یک روزنه امید برای آینده شگوفا و مترقی پنداشته می شد؛ با وجود این همه امیدواری ها، برعکس دامنه نا امنی ها، گسترش جنگ و اختلافات درونی میان حاکمان دولت روز به روز افزایش می یافت.

مجموعه تحولات فوق باعث شد تا فرایند همدیگر پذیری هیچگاه نتواند مسیر خویش را طی کند. از سوی دیگر نگاه قومی به روند همدیگر پذیری، نبود نهادهای فرهنگی نیرومند و فراگیر، تداوم منازعه یکی از دلایل اصلی ناکامی این پروسه در کشور پنداشته میشود.​

۱. ناامنی و منازعــه

منازعه در افغانستان هم عوامل، محرک ها، و علت های گوناگون دارند. این منازعه چند بُعدی است، نظریات و دیدگاهای متفاوت در در مورد منازعه پس از سال ۲۰۰۱ میلادی در کشور وجود دارد. از دید طالبان عامل اصلی دوام منازعه در کشور حضور نظامیان ناتو و آمریکایی بود. حامد کرزی باور داشت که منازعه در کشور معلول نارضایتی بخش از شهروندان این کشور است،آنها را برادران ناراضی خطاب میکرد. محمد اشرف غنی رییس جمهور پیشین کشور بر این باور بود منازعه معلول مداخله پاکستان در امور داخلی افغانستان است.

تداوم منازعه و ناامنی در کشور باعث شگاف های اجتماعی، سیاسی و فرهنگی در بین اقشار مختلف جامعه گردیده، تعامل و مراوده عادی گروهای اجتماعی را صدمه زد. از سوی دیگر نبود حکومت داری خوب، فساد مالی در نهادهای دولتی، و ضعف دستگاه قضایی در زمان نظام جمهوریت عوامل بود که سبب تشدید منازعه گردید. در حال حاضر حکومت طالبان نیز از این بحران مستثنی نیست.

۲. ساختار نظام قبیلوی

یکی ازعوامل تداوم بحران اجتماعی در افغانستان، ساختار نظام قبیله ای محدود و خود محور است. خصوصیت این نظام درون گرایی میباشد که پرده بی اعتمادی را نسبت به محیط بیرونی، در زهن و بینش جامعه اشاعه می دهد. وجود و شیوع عصبیت ناخود آگاه در قبایل، راه تعامل اجتماعی- فرهنگی را میان اقوام بسته است. که نوع روابط، خویشاوندی و بینش جامعه را تعیین میکند.

در افغانستان علاوه بر چهار گروه عمده قومی مانند: پشتون، تاجیک، هزاره و ازبک ده ها گروه قومی دیگر نیز وجود دارد که در محیط های مختلف جغرافیایی متمرکز گردیده اند؛ اقوام پشتون اکثرا در جنوب شرق، تاجیک ها در مناطق شمالی و قسمت آن در غرب کشور ساکن اند، به همین ترتیب هزاره ها در مناطق مرکزی کشور و ازبک ها عمدتا در شمال افغانستان سکونت دارند.

هر کدام از این گروهای قومی با باورها و خصلت های محیطی ویژه ییپرورش و سازگاری یافته است، این ویژگی ها عمدتا متفاوت از هم است. یعنی ساکنین یک محیط، تحت تاثیر خصوصیات و آموخته های محیطی، رفتار ها و باور های را کسب نمودن که متاثیر از شرایط ایکولوژیکی همان محیط است.

این خصوصیات گاهی اوقات در تناقض هم قرار گرفته و به شکل آداب قبیلوی، هنجارها و ارزش های عقیدتی نمایان می گردد، به خصوص در مناطق روستایی به طور طبیعی روح خشونت، معارضه، عدم خویشتن داری، عدم انعطاف و کینه جویی را در میان مردم و اقوام موجب شده است. به خصوص در مناطق روستایی که فرهنگ، آداب، هنجار ها، باورها و سنت های قبیله ای در هر قبیله ای متفاوت است، بناء مقاومت سرسختانه ای را در برابر فرآورده های مدرن بروز می دهد.

۳. ساختار زبانی

زبان یکی از عناصر اساسی هویت ملی به شمار می رود، که با کارکرد های چند وجهی خود مفاهیم و علایق مشترک را پرورش می دهند. برعکس در افغانستان زبان به عنوان وسیله گسستگی و بیگانگی اقوام و اتباع کشور عمل کرده است. به این معنی که تعدد زبان ها در جامعه، به چندگانگی ملی منجر شده و زبان های متفاوت سمبول تشخیص و تمایز قومی و حتی نشانه تعصب نژادی شناخته میشود.

زبان پشتو و دری دو زبان رسمی کشور است. که در عرصه ملی نقش مهم را بازی می کند؛ متاسفانه سیاست خصمانه بسیاری از حاکمان کشور در زمان نظام جمهوریت و هم در زمان حاکمیت طالبان، نسبت به زبان فارسی و سایر زبان ها و لهجه ها، به تشدد حساسیت های زبانی منجر گردیده اند. از سوی دیگر ترجیع قایل شدن زبان پشتو به دری در ادارت دولتی، مراکز تعلیمی و فرهنگی، تنیش تقابل اجتماعی ـ فرهنگی را میان اتباع کشور دامن زده است.

۴. ساختار مذهبی 

دلیل بعدی که منجر به عدم به نتیجه رسیدن روند همدیگرپذیری در افغانستان به حساب می آید، مسله مذب است. این کشور در مرز شرقی جهان اسلام قرار دارند، و عنصر بارز برای ایجاد یک هویت محسوب می گردد، به همین دلیل تبلور آن در زندگی مردم بیشتر از هر عامل دیگری نمایان تر است. هیچ عنصر را به اندازه مذهب نمی توانتاثیر گذار و تعیین کننده در مناسبات اجتماعی، قومی و فرهنگی افغانستان دانست. به این دلیل که باورهای مذهبی در عمق اعتقادات و باورهای مردم افغانستان جا گرفته اند، همین پایبندی احساسی به مذهب و آمیخته گی آن با سنت های قبیلوی، روح جمعی مردم را در افغانستان حیات بخشیده است.

بناء فرورفتگی در سنت ها و دلبستگی به مذاهب ظرفیت ذهنی، عقلانیت و خرد جمعی را محدود ساخته، زمینه ساز افراطگرایی، عصبیت و محدودیت فکری در ضمیر ناخود آگاه جمعی شده است. گاهی اوقات زمینه ساز بروز اختلافات و جنگهای داخلی خونین نیز گردیده اند، بطور مسال در جنگهای داخلی که میان احزاب جهادی بعد از سالهای ۱۳۷۱ اتفاق افتاد، برخی آمارها تعداد قربانیان این جنگ را حدود ۴۰۰۰۰ نفر و آواره شده گان آن را صدها هزار نفر بیان میکند؛ اما به احتمال زیاد تلفات جنگ بیشتر از این بوده است.

۵. سنتی بودن جامعه افغانستان

گرایش سنتی مردم افغانستان یکی از موانع پیش روی همدیگرپذیریدر کشور پنداشتــه میشود. دولت های گذشته نیز به خوبی آنرا درک کرده بود، به همین دلیل در دوره های مختلف برای دور زدن آن تلاش های صورت گرفت. در قدم نخست شاه امان الله خان تلاش نمود که جامعه سنتی افغانستان را به یک جامعه مدرن و فرهنگی تبدیل کند.

به تعقیب آن سردار محمد داودخان، تلاش نمودکه، با اجرای اصلاحات وسیع اقتصادی و فرهنگی افغانستان را با آهنگ پیشرفت ها و مدرنیزاسیون همنوا سازد؛ این عملکرد وی سبب گردید که عالمان دینی و مخالفان سیاسی وی که در پاکستان متمرکز شده بودند همصدا شده و در مقابل دولت دست به شورش و ناامنی بزند.

بعد از آن هم، نسل که در دوران جنگهای داخلی روی کار آمده بود، با نسل های گذشته که آزادی و رفاه را تجربه کرده بودند فرق داشت؛ آنها به دنبال رفاه و پیشرفت نبودند، تنها سنت های جامعه و باورهای دینی و مذهبی شان را رهنمای زندگی شان میدانست، بناء نمی توانست با دیدگاه وسیع تر به تحولات اجتماعی کشور موافقت کند.

نتیجه گیری

امروزه افغانستان به همان اندازه که از ناامنی، فقر شدید اقتصادی، محدودیت های اجتماعی و افراط گرایی متضرر شده اند؛ از نبود روحیه همدیگر پذیری و مدارا نیز رنج می برند. یکی ازدلایل ناکامی همدیگرپذیری در افغانستان همانا گسترش ناسیونالیزم قومی، نبود یک فرهنگمترقی در کشور، دیدگاه های مختلف و متضاد در مورد چگونگی رسیدن به این آرمان ملی است. با توجه به چگونگی شکل گیری یک ملت واحد در افغانستان، این موضوع را باید بدانیم که رسیدن به آرامش، زندگی مسالمت آمیز و شگوفا از راه انحصار گرایی، نادیده گرفتن ارزش های ملی و خود کامگی امکان پذیر نیست، بلکه نتیجه آن جنگهای داخلی، فقر و ویرانی بیشترکشور خواهند بود. بناء به این نتیجه می رسیم که با پذیرفتن و احترام گذاشتن به ایدولوژی و باورهای همدیگر؛ می‌‌توان این کشور را از نابسامانی و انزوای جهانی نجات داد، به یک جامعه مترقی تبدیل کرد. بناء با در نظر گرفتن منافع مشترک بین اقوام و اقلیت ها می توان ملت را متحد ساخت. اینکه بتوانیم در این راه موفق عمل کنیم؛ باید دست به توسعه هویت ملی پایدار، تقویت جامعه مدنی، مشارکت فراگیر ملی در سیاست گزاری ها و تصمیم گیری های ملی بزنیم که همه اتباع کشور در آن حضور داشته باشند.

از سوی دیگر زنان که نیم از پیکر جامعه ما را تشکل میدهند، حکومت نباید در تلاش حذف آنان از عرصه یی سیاسی و اجتماعی گردد. با آنکه در زمان نظام جمهوریت، نقش زنان در پروسه های سیاسی،اقتصادی و اجتماعی گسترش یافت، متاسفانه با روی کار آمدن دوباره نظام طالبانی، محدودیت های بیشتری بالایی زنان و دختران اعمال گردید، مانند ممنوعیت کار، تحصیل، فعایت های سیاسی، مسدود نمودن دروازه های پوهنتون ها، مکاتب متوسطه و لیسه، اینگونه عملکرد مخالفت آشکار این گروه حاکم را نسبت به شگوفایی و پیشرفت نشان می دهد؛ امیدواریم در این زمینه تجدید نظر صورت گیرد.

تا اینکه همه اقشار جامعه خود را شریک و مسوول آبادانی این کشور بدانند، در رشد و شکوفایی کشور سهیم گردد، تا بتوانیم در یک محیط پر از صفا و صمیمیت به زندگی خویش ادامه دهیم.

 

منابع

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

  1. ابطحی، دکتر سید مصطفی و ترابی، سید علی اصغر (۱۳۹۴).نقش آمریکا در دولت ـ ملت سازی در افغانستان و عراق جدید، فصلنامه تحقیقی علوم سیاسی، سال یازدهم. شماره سی و دوم (۳۲)، ص ۶۱ـ۶۲ .
  2. سردارنیا،خلیل و حسینی سید مهدی (۱۳۹۳).چالشهای اجتماعی دولت مدرن افغانستان.فصلنامه علمی پژوهشی سیاست جهانی، شماره سوم(۳)، ص ۴۰ـ۴۱ .
  3. صدر، دکترعمر (۱۳۹۷). حل سیاسی منازعه افغانستان.مجله انستیتیوت مطالعات استراتیژیک افغانستان، شماره (۲۳)، ص ۱۰-۱۱ .
  4. فرجی راد، عبدالرضا (۱۳۹۴). برسی روند دولت-ملت سازی در افغانستان. دانشگاه آزاد اسلامی تهران، ص ۲۱-۲۲ .
  5. کریمی، میثم (۱۴۰۰). تحولات سیاسی در افغانستان بین سالهای ( ۱۳۹۳-۱۳۹۸ ). مرکزمعلومات افغانستانACKU، پوهنتون کابل.
  6. صد مقاله برتر (۱۴۰۱) ش. « اندیشه ها برای افغانستان» موسسه مطالعات اقتصادی و حقوقی افغانستان (AELSO) ، نشر واژه، کابل.

نکته: قابل ذکر اند که، فهرست منابع به منظور اعتبار علمی مقاله، در اخیر ذکر گردیده است.