«موجهای نهنگ» نخستین دفترِ شعری جاوید کریمیان است که چندی پیش، از نشانی نشر درواز در هزار شماره گان اقبال چاپ یافت. «موجهای نهنگ» در ۱۲۱ برگ جا افتاده است. گزینش نام این دفتر شعری، بسیار هنرمندانه از یک مصراع غزل این دفتر برداشته شده است. طرح جلد را ن. فرحت، ویراستاریاش را اسماعیل لشکری و صفحهآرایی این دفتر را فرهنگ بیضایی به عهده داشتهاند. همهی سرودههای این دفتر در قالب غزل استند؛ با آنکه غزل، شعرِ زمانِ ما نیست ولی بینشها و نگرشهای تازهی سرایندهگان سبب میشود که این قالب در شعر امروز هنوز چیرهگی کند و به حساب آید. تغییرات در فرم، شکل و پردازشهای نو به قالبِ غزل اعتبار میبخشد؛ این اعتبار بخشی، سبب میشود که قالب غزل در امروز حضور داشته باشد.
گذر زمان سبب تحول ادبیات میگردد. فرم و شکل آن تغییر مییابد و اندیشه های نوینی پیدا میشود و ما را به جهانِ مدرن پرتاب میکند؛ پرتابشده گی شاعران را آرزومندم. شعر امروز یا معاصر، شعر آگاه و بلند باید باشد؛ شعر دلپذیر و تپنده باید باشد، اثر ببخشد تا تاثیرگذار شود و تاثیرگذاری داشته باشد. هنوز هم با غزل و در غزل میتوان حرف دل را بیان داشت و به پای بیانِ احساس و عاطفه نشست.
اگر خوانش جدی از دفترِ شعری «موجهای نهنگ» داشته باشیم متوجه میشویم که آفرینشگر با رویکرد ویژهی خود به جهانِ پیرامونش نگریسته و جهانِ پیرامونش را بازتاب داده است. شعرهای این دفتر از نظر ساختار، ساختارمند و نسبتاً یکدست اند؛ اما اُفت و خیز زبان در غزلها دیده میشود. از اینکه این دفتر، نخستین دفتر شعری آقای کریمیان است؛ دارای ارزش و اهمیت است؛ چون من همیشه و بارها گفته ام که نوشتن در نفسِ خود ارزشمند است. نانوشتن ما را به جهان نا اندیشیدن پرتاب میکند، جهان نا اندیشیدهگی، جهانِ تاریک و در عین حال نفسگیر است. «شعرهای این دفتر با زبان درگیری و دلمشغولی زیاد دارند؛ بنابراین، ژرف ساخت یا هستهی شعرهای «موجهای نهنگ» بیشتر در عرصههای اجتماعی است»…
شعرِ کم و کاستِ افغانستان، دلبستگی و شیفته گی فراوانِ با شعر و ادبیات کلاسیک دارد. دلکندن و دلبریدن از این معشوقه ی با خط و خال و نرگسِ فتان، سبب گمی قداستزده گان خواهد شد؛ بنابراین، قداستزده گان از نامگمی یا فراموشی می هراسند و بیشتر به دنبال نام و شهرتطلبی های کاذبانه استند. عشق و مهرِ ادبیات کلاسیک چنان در دلهای دلشدهی مان لمیده است که فرهادوار به کوه کندن مشغولیم و بیخبر از اینکه در روزگاری تشریف داریم که همهچیز ثبات خود را از دست داده است و به شکل و چهرهی دیگری درآمدهاند. این سخنان متوجه دفترِ شعری «موجهای نهنگ» نیست بلکه این سخنان عمومیت دارند و در سطح عام میتواند قابل تأویل و تفسیر باشد. از اینکه داریم در مورد دفتر شعری «موجهای نهنگ» صحبت میکنیم؛ به همین کوتاهه بسنده مینماییم چون ممکن است به حاشیه برویم.
روایتگری یگانه روزنه و چشماندازی است که در روزگار معاصر، غزل را پویا نگهمیدارد و از کلاسیک زدگی میرهاند. به قول دکتر یسنا: «روایت شاید نالهی ممکنیست که جانوری بنام آدم توانسته در تصادم با نیستی و فناپذیری، برای اعتراض، بیانش کند. امر ممکنی که آدمی در اختیار دارد، روایت است. با روایت است که انسان، سراغ خود و جهان میرود و میخواهد ردپایی از خود و از جهانِ خود بجا بگذارد…».
از اینکه همه ی سروده های دفترِ شعری «موجهای نهنگ» در قالب غزل استند و سخن ما هم بیشتر بر محور غزل چرخید؛ لازم میدانم تاکید و تکرار کنم که غزل در روزگار ما به بنبست رسیده است؛ اما شاعرانی استند که با بینش و نگرش تازهای به سرودن غزل می پردازند. اگر غزلِ امروز، با بینش و نگرش تازه پردازش یابد؛ جایگاه خودش را پیدا خواهد کرد؛ در غیر آن سرودن غزل به شیوهی کلاسیک چیزی بیشتر از نشخوار کردن گفته های سچهی گذشتهگان نیست.
کریمیان با بینش و نگرش ویژهی خود، نسبتاً به زبان نو دست پیدا کرده است و با همین زبان دو سره، غزل کار کرده است/میکند؛ کارهایش از تازه گی نسبی برخوردار است. کریمیان زمان و مکان خود را شناخته و نیازمندیهای اجتماع را درک کرده است. درکِ زمان و مکان سبب جانمایهگی شعر میگردد و شاعر زبان گویای مردم و زمانش میشود.
شاعر در اجتماعی بالیده و پرورش یافته است که در آن اجتماع، نابهسامانی بیداد میکند و فقرِ هرچیز حرفِ نخست را میزند. جنگ، نا امنی، درد و رنج روزگار، محرومیت، عشق، دلدادهگی از موضوعات اساسی شعر کریمیان است. کریمیان توانسته است این موضوعات را در شعرش بازتاب دهد و سخنگوی دل شود.
از هر مسیر رفته به بنبست میرسم
این سرنوشتِ تلخِ بیابانی من است (کریمیان ۱۴۰۲: ۳)
در بیت بالا اگر دقت کنیم در مییابیم که شاعر از بسکه درد دیده و ستمکشیده است که «سرنوشت تلخ» خود را وحشی میخواند. منظور از واژهی «بیابانی»، بیابان نیست بلکه استعمال اینگونهاش به شکل عامیانه، میتواند توهین و تحقیر کردن سرنوشت باشد. در ادامه شاعر اعتراف میکند که از هیچکسی گلایه ندارم چون این قصهها از ازل بنام من رقم خورده است و در دلِ پیشانی خود به همراه دارم.
مضمونآفرینی و تصویرسازیهای قشنگی را میتوان در شعرهای دفترِ «موجهای نهنگ» یافت. همین مضمونآفرینی و تصویرسازیهای تازه توانسته است بر شعرهای کریمیان جان ببخشد. از سرنوشت که میگذرد دوباره به بختِ بد میچسپد و تقدیر خود را شبیه نخهای عنکبوت میخواند و دوباره پی مثال آوردن میرود و حرکت قلبی که رو بر هبوط است؛ میآورد:
تقدیر من شبیه نخِ عنکبوت بود
مثلِ گراف قلب که رو بر هبوط بود (همان: ۴)
یکی از ویژگی های دیگر شعری کریمیان جا یافتن و تکرار ضربالمثل های عامیانه است. آنجا که میگوید: «او رفت و گرچه آب، از آبِ تکان نخورد». آوردن نشانهی کامه بعد از واژهی «آب» چندان روشمند و کاربردی نیست؛ بهتر میشد در اینجا نمی آمد. تکرار قافیه در یک غزل هم چندان روشمند و مناسب نیست. از جمالشناسی و زیبایی شعر میکاهد. قافیه ی «عنکبوت» هم در بیت نخست و هم در بیت اخیر تکرار آمده است. در مصراعِ دوم بیتِ چهارمِ غزلِ دوم ص ۵، واژهی «بدبختی»، «بد بختی» شده است یعنی بعد از «بد» فاصله آمده و در ادامه «بختی» نوشته شده است.
گرچه درونِ حافظه گهگاه دیدهام
فرتور خطخطیِ تو در عصر دیجیتال (همان: ۹)
کاربرد واژه های بیگانه در شعر، به عنوان نوآوری محسوب نمیشود. اگر کلمهی بیگانهای را به منظور نوگرایی و تازه گی در کار وارد میکنیم؛ قطعاً به اشتباه رفتهایم چون پردازش نو به محتوا، بینش و تفکر تازه ربط دارد نه در سطح آوردنِ یک کلمه. شما در بیت بالا این مهم را میبینید، همچنان در بخش قافیهاش اگر دقت کنید، متوجه می شوید که قافیهی «دیجیتال» چندان طبیعی جا خوش نکرده است. در همین صفحه، بیت مقطع کاملاً با ردیف و قافیهی مستقل آمده است. آوردن یک بیت با ردیف و قافیهی مستقل در بدنهی یک غزل، خود جای بحث دارد؛ حالا که هیچ توضیح و اشارهیی هم ارایه نشده است.
کسره، فتحه و ضمه از جملهی نشانههای نگارشی محسوب میشوند؛ در کاربرد این نشانهها، باید دقت و توجه شود. پیشنهاد من این است که این نشانهها در مواردی به کاربرده شوند که امکان غلطخوانی وجود میداشته باشد، در غیر آن نیاز به جا دادن نیست. به بیت زیر توجه کنید: اگرچه گفته بزرگان نظر به اصل کنید/ بدون هیچگپی دخت خاندانی بود (همان: ۱۱). این بیت دچارِ مشکل دستوری است؛ «گفته بزرگان» گفته مفرد و بزرگان/ها، جمع. اگر اینگونه میآمد شاید قشنگتر جا میافتاد: اگرچه گفته بزرگی نظر به اصل کنید… در مصراع بعدی واژهی دخت باید با کسره میآمد. مثلاً «دختِ». دو بیت بعدی هم بدون فاصله آمدهاند در حالیکه میانِ بیتها فاصلهی مشخصی در نظر گرفته شده است.
تمام مردم این ده کده به زندان شد
و جای شکر، که زندانِ انفرادی نیست (همان: ۱۲)
واژهی ده کده اگر پیوسته یا با نیمفاصله بیاید، روشمند است؛ جدا نوشتن ده و کده روشمند و با قاعده نیست. در اینجا جدا نوشته شده است. آوردن نشانهی کامه (،) بعد از واژهی «شکر» هم لازم نیست چون (که)، حرف ربط است.
بهتر است که پیشوند (می) با نیمفاصله بیاید؛ اما در بیت سوم صفحهی ۱۵، جدا نوشته شده است؛ نقل میکنم: به پایداری عشقم، دو باره می گویم. همان طوری که در بالا یادآور شدم لازم میبینم دو باره تأکید و تکرار کنم که فتحه، کسره و ضمه از جملهی نشانههای نگارشی محسوب میشوند. در بیتِ: «اگر که قصه کنم درد روزِگاران را» واج (ز) در واژهی روزگاران نشانهی کسره نمیگیرد. ایکاش این کسره به واجِ “د” در واژهی «درد» به کار میرفت و «دردِ» خوانده میشد. همچنان کسره باید در واژهی «رگ» در مصراع نخست و «اهل» در مصراع دومِ بیتِ دومِ غزلِ صفحهی شانزده بهکار میرفت. بیت را نقل میکنم: من خودم رگ گردن خود را… گرچه از دست من نمیآید/ نشنیدید و گفتهاند همه «کار بر اهل کار بگذارید». جا خوش کردن این گفتهی عامیانه به زیبایی شعر افزوده است؛ قبلاً در این مورد، تبصره داشتم.
زندگی در درون بر که خوش است، باز هم بخت بد چه باید کرد/ شهر شان حالت عجیبی داشت، مطمیناً نهنگ نازل شد. در رعایتِ نیم فاصله نویسی، پیوسته نویسی و جدانویسی باید دقت به خرج داد. واژهی «برکه» در مصراع نخستِ بیت بالا به شکلِ «بر که» آمده است. (همان: ۱۹).
قافیه های غزلِ صفحه ی ۲۱ُ، به شکلِ دیگری آمدهاند و تقریباً شیوه ی طنزی را به خود گرفتهاند. مثلاً دیکتاتورها دیکتَتور و پروفیسورها هم پُرفسورها شدهاند. این کار در ادبیات فارسی پیشینه دارد؛ ولی در نوع خود، ایجادگرِ زیبایی شده است و جلب توجه میکند!
بیتِ پنجم غزلِ صفحهی ۲۳ همچنان نشانه ی کسره در واژهی «یادِگار» اضافه است: چیزی نمانده خاطره هایم شکسته اند/ از تو میان حافظه ام یادِگار هیچ. ایکاش این کسره در واژهی «میان» میآمد. (همان: ۲۳)
قافیهی غزلِ صفحه ی ۲۶ و ۲۷ چندان خوشآهنگ نیستند و طبیعی جا نیفتادهاند. مصراعِ نخستِ بیتِ سوم این غزل نیز دچار مشکل وزنی است. بیت را اینجا نقل میکنم: شهرها پر از تابوت، شهرِ مردهی متحرک/ دفن گشته زیبایی، هر طرف چه بدروییست؛ «مردهی متحرک» از وزن پریده است.
تا اینکه شدم شاملِ دانشکدهی عشق
دیگر به سرم خواهش فرزانه شدن نیست (همان: ۳۰)
واژههای «این که” و “دانش کده»، جدا از هم نوشته شدهاند در حالیکه با رعایت نیمفاصله یا پیوسته درستاند؛ مثلاً دانشکده درست است نه “دانش کده”. همچنان “اینکه” درست است نه این که. در
بیت مقطع این غزل، نشانهی نگارشی سیمکولن (؛) اضافه است.
توضیح اضافی:
خط فاصله، گاه در آغاز و گاه در میانِ کلمهها میآید: در آغاز سطر برای تقسیم اجرای یک گروه؛ مثلاً -معاونیت علمی. در آغازِ سطر مکالمهی اشخاص: -بله! جناب قسیم؟.
در بین جمله برای جداسازی جملههای معترضه: شهر و هرچه در آن بود-ساکنان-چهارپایان و بناها-در آتش سوختند. خط فاصله در غزل صفحهی ۳۵ و در چند جای دیگرِ این دفتر کاربرد پیدا کرده است. خط فاصله در میان واژههای قلم-قلم و… روشمند و قاعده محور نیست؛ بهتر است در این واژهها نیمفاصله رعایت شود نه خط فاصله.
دو باره “حاملهام” حاملهام از یک زن
دو باره حاملهام، بوسه، لب، آکسیژن (همان: ۴۵)
در اینجا مراد از «حامله» پر بودن است؛ پر بودن از زنیکه دوست داشته شده است و شاعر را به دلشدهگی وا داشته است. کاربرد واژهی حامله بر حالتِ یک مرد، هنجارمند نیست. درست است که دوران حاملهگی سراسر تحمل درد و رنج و به دوشکشیدن بارِ گران است؛ ولی پر بودن از غصه هم دردناکتر از حاملهگی است. ممکن آوردن این مفهوم بر مبنای کثرتگرایی و همدردی آمده باشد ولی با توجه به این مساله هم نمیشود توجیه کرد و به پای توجیهگری نشست.
بازهم پای را عقب به عقب، دستها بر دو گوش چسباندن
دو سه تن که همیشه دنبال و، چار سو همچنان نگهبانها (همان: ۴۹)
در مصراع نخستِ بیتِ بالا، واج «پ»، «ب» تایپ شده است و به شکلِ «چسباندن» آمده است در حالیکه شکلِ درست آن «چسپاندن» است نه «چسباندن».
مرا؛ در خواب دیدم، آمدی سویم بغل کردی
مرا چون بچه آهویی، تو آهویم بغل کردی (همان: ۵۰)
«مرا» در آغازِ مصراعِ نخستِ بیتِ بالا مفهوم را به سوی بیمفهومی کشانده است. بهتر بود به جای این واژه، «تو را» میآمد: «تو را در خواب دیدم، آمدی سویم بغل کردی/ مرا چون بچه آهویی تو آهویم بغل کردی» «تو آهویم» هم از جمالشناسی شعر کاسته است؛ کاربرد سیمکولن (؛) نیز اضافه است و هیچ ایجاب نمیکند که در اینجا کاربرد پیدا کند.
دوباره زجر و دوباره عذابِ نامحدود
و شب صدای که من بیگناه، اول صبح (همان: ۵۵)
دقیقاً ندانستم که شاعر در این بیت چه میگوید؟! و شب صدای که من بیگنا، آخر صبح! اگر فرصتی برای بازنگری و بررسی بر این شعر میبود/داده میشد حتما! میتوانست زیباتر بیفتد و مفهوم ارایه کند. از این دست مصراعها در دفترِ شعری موجهای نهنگ دیده میشود. سطحینگری و جدی برخورد نکردن، فضای شاعرانهی ما را تهی از معنا و معنامندی میکند.
اجازه هست، که یک شب کنارِ تان باشم؟
اجازه هست، که از غصه در امان باشم؟ (همان: ۶۰)
در لابهلای این یادداشت عرض کردم که در کاربرد نشانههای نگاری باید دقت کرد و روشمندانه برخورد داشت. کاربرد اکثریت نشانههای نگارشی در این دفتر، بیرویه و ناروشمند است. قاعدهها باید جدی گرفته شوند تا شعرِ نیمبند و نثرِ کم و کاستِ ما، غرق در نشانههای نگارشی نشوند. نشانهی کامه، بعد از «اجازه هست» به تکرار آمده است و کلیدهای شیفت+ T کمپیوتر/رایانه، سرکوبشدهگی را به تجربه نشستهاند.
چند نکتهی دیگر را به صورت خلاصه مرور میکنیم:
کلمهی ترکیبی «نابتان» با نیمفاصله غلط است مانند «نابتان». بیت چهارم صفحهی ۶۳. هر کلمهی که در اخیر کسره بگیرد با نیمفاصله نوشته نمیشود.
بیت دومِ غزلِ صفحهی ۶۶، دچار مشکل وزن است.
«که» کلمهی ربط است و مراد از «کی»، شخص و فردِ نامعلوم است؛ کاربرد آن به جای یکدیگر غلط است. بیتِ نخستِ غزلِ صفحهی ۶۸، دچار همین مشکل است. ایکاش غزلها شمارهگذاری میشدند تا من هم دچار اینقدر تکلیف نمیشدم! چقدر باید بنویسم: بیتِ نخستِ غزلِ صفحهی…
یازدهِ برج نُو ترا دیدم
یازده، برجها که افتیدن (همان: ۷۹)
کاربرد نشانهی ضمه ( ُ) در واژهی «نو» درست نیست چون نُه خوانده میشود نه نو/جدید. اگر من مرتکب سرودن این غزل میشدم، بیت بالا را حذف میکردم. این بیت معنا و مفهوم جانداری ارایه نمیکند.
من سالها… به روی لبم لب نهاد و بعد
روی تمام هرچه سؤالم شراب ریخت (همان: ۸۳)
آمدنِ واژهی «من» در مصراع نخست، مصراع را دچار مشکل معنایی کرده است؛ بهتر بود «او» میآمد نه «من» و اگر «او» میآمد هم مصراع دارای معنا و مفهوم میشد و هم نیازی به گذاشتن سه نقطه نبود…
و بیتو دهکده زندانِ تا ابد گشته
نشستهاند به هر گوشهای… پریشانها (همان: ۸۵)
واژهی «دهکده» در این بیت پیوسته و در جای دیگری که قبلاً توضیح دادم؛ جدا نوشته شده است. روشمند میگردید اگر در هر دو جا با رعایت نیمفاصله نوشته میشدند.
گهی و گریه، گهی خنده میزند بر او
گهی نشسته و تا صبح هر دو بیدار و (همان: ۸۷)«
«گهی و گریه» معنا ندارد باید گهی گریه و گهی خنده میزند بر او سروده و نوشته میشد. درست و پسنیده نیست که معنا و مفهوم را قربانی وزن کرد.
«تسخیر کرده وسوسه گرد و برِ مرا» (همان: ۹۴) واژهی گِرد در اینجا معنای مراد را افاده نمیکند؛ عالی میشد اگر واژهی «دَور» میآمد: تسخیر کرده وسوسه دور و برِ مرا.
در خیابان کابلی دل من (همان: ۱۱۷) کابل کسره میگیرد نه «ی».
سخن پایانی: دو مورد اصلاحی دیگر را جاوید فرهاد، در روزِ نقد و روگشایی این دفتر گفت. موردِ نخست، نوشتنِ واژهی «زغال» با واج «ذ». مورد دیگر هم اضافه تایپ شدن واج (ه) در مصراع: که دست پاچه به حال خراب قایم شده (همان: ۳۷) بقیه ردیفها «شد» است نه شده.
زمان زمانهی شعر و شعور و فلسفه است
غزل اگر که چنین است ما نمیخواهیم. (همان:۴۷)